ریحانهریحانه، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

زنده ام به بودنت...

همسرم ! وجودت مرا کفایت می کند....

تنها وجود تو کفایت می کند مرا                                     تا ... هیچ می دانی ٬ همین که هر لحظه ٬ صدایِ آشنایَت در گوشم می پیچد و بوی همیشگی ات در مشام جان ٬ همین که هر آن ٬ آغوش امینت گسترده است و آرامبخش جان ٬ همین که سرشانه های فراخ مهربانت می آراماند سرم را و هردم می شکوفاند لمس سر انگشتان عاشقم تنت را ٬ کافیست برای شکفتن غنچه های مکرر شادمانگی ٬ و نیز برای ساییدن پیشانی سپاس بر آستانه انتهای عاشقانگی . می خواستم بگویم ٬ وجود تو کفایت م...
7 تير 1390

اولین خرید خانوادگی

درست روز پنجشنبه 2 تیر ماه بود که به سر من و بابا امین زد که با خودمون ببریمت بازار تا برای خونه یه سری لوازم بخریم بعد اینکه با کلی مکافات لباس تنت کردم (آخه سر لباس پوشیدن خیلی داد و فریاد میکنی) با آژانس رفتیم بازار تو هم تو ماشین تو بغلم خوابت برد وقتی هم که رسیدیم تمام مدت خواب بودی و اصلا اذیتم نکردی همه نیگات میکردن و فکر میکردن تو عروسکی تو بغلم بعدشم رفتیم مغازه سیسمونی و برات یه ننو خریدیم که شکل جوجه اردکه و یه کریر و یه کالسکه و یه روروک بابا هم از یه مجموعه عروسکای کوچیکه بوق بوقی خوشش اومدو خرید خریدامون خیلی طول کشید و همش بغلم بودی ! کمرم و گردنم خیلی درد گرفت اما ته دلم خوشحال بودم که تو هم صاحب این وسایلا شدی ...
7 تير 1390
1